زنگ زدم به پسرک که شب بیاد پیشم.. گفت نه! عجیب بود.. و اولین بار که دعوتمو قبول نکرد... یه بهانه الکی اورد... احساس کردم سر کار اتفاقی افتاده خیلی عصبانی بود...
پست درباره من رو خوندم. بابا چرا می زنی. خب ما از کجا باید اینا رو می دونستیم؟؟؟ خب اگه معلوم بود که نمی پرسیدیم! می گم متاسفم برای پدرت و تبریک می گم برای شوهرت. وقتی می بینی سرحال نیست سعی کن یه کم تنهاش بذاری. البته هر کس یه جوری ولی قالب مردا دوس دارن برن تو غار تنهایی خودشون. اما می تونی بهش دلداری بدی که همه جوره پشتشی و همه جوره باهاش همراهی!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
پیش می آد! نگران نشو عزیزم!!!
سلام خوفین؟: د ی
من وبلاگتون میام...اما الان اولین نظرمو میدم : د ی...
خوب!پسرا همینطورین...گاهی آدم تو اوج احساساتشه یک چیزی میگن آدم ناراجت میشه...پسرن دیه.
نمیشه بنویسین چطوری آشنا شدین؟: د ی
من به شخصه خیلی کنجکاوم..
پست درباره من رو خوندم.
بابا چرا می زنی. خب ما از کجا باید اینا رو می دونستیم؟؟؟ خب اگه معلوم بود که نمی پرسیدیم!
می گم متاسفم برای پدرت و تبریک می گم برای شوهرت.
وقتی می بینی سرحال نیست سعی کن یه کم تنهاش بذاری. البته هر کس یه جوری ولی قالب مردا دوس دارن برن تو غار تنهایی خودشون. اما می تونی بهش دلداری بدی که همه جوره پشتشی و همه جوره باهاش همراهی!