این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

دیروز من...

سلام ... دیروز روز خوبی بود... صبح ساعت ۸ بیدار شدم و یه خورده خونه رو مرتب کردم و صبحانه رو آماده کردم... بعد هم داداشی رو بیدار کردم تا باهم صبحانه بخوریم..  

بعد هم آماده شدم که برم خونه پسرک برای آش نذری... ساعت ۱۰:۲۰ رسیدم.. اینم بگم که طبق صحبتهای شب قبل با پسرک نرفته بود سرکار..تو راه پسرک زنگ زد که کجایی؟ بدو بیا می خوایم رشته آشو بریزیما! خوشبختانه ترافیک زیاد نبود و زود رسیدم.. البته بماند که از جایی که پیاده می شم تا خونه پسرک کلی پیاده روی داره.. منم بیشتر مسیرو تقریبا دویدم..  

به هر حال رسیدم و دیدم همه تو حیاطن و دارن آش هم می زنن.. یکی از همسایه ها هم بود که منو برای اولین بار دیدن.. و چشمشون به جمال عروس خانوم روشن شد.. و رگ فضولشون از حالت متورم خارج شد.. 

خلاصه آشو هم زدم و بعد هم کشیدیم تو کاسه ها و با کلی مسخره بازی و خنده تزیینش کردیم و دادیم به همسایه ها.. خیلی خوش گذشت.. آخه این پسرک یه خواهرزاده داره که ۲۰ سالشه و خیلی بامزست!  هی الکی می گفت من مسئول لوبیام! کلا خانواده پسرک خیلی شوخ و بامزه ان... جوری که وقتی کنارشونی دل درد می گیری از خنده! پسرک هم آپ گرید شده همشونه.. بعضی وقتا یه حرفای می زنه که همه می گن آخه اینو دیگه از کجا اورده! 

 

تا عصر هم باهم بودیم و پسرک یه خورده سردرد داشت و خوابید! بهش گفتم عزیزم برو استراحت کن... مامانش گفت این پسر من خیلی خوش به حالشه ها! از این طرف من هی بهش می گم استراحت کن از اون طرف تو! خوبه والله!  

خلاصه دیگه همه فهمیدن که من می میرم براش... خلاصه رفت خوابید و من هم رفتم بالاسرش و یه خورده نازش کردم... از اون عملیاتهای یواشکیانه انجام دادیم...

راستی اینو بگم که من در یک اقدام ضربتی و خود بدبختکنانه! (اصطلاحو حال کردید!) رفتم جمهوری و یک دوربین عکاسی کانن جدید به عنوان هدیه تولد براش خریدم.. دعوام نکنید لطفا! چون هردومون به این دوربین نیاز داشتیم! قیمتشو اگه بگم منو می کشین...با لوازم جانبیش شد ۳۷۰ تومن.. canon ixus970is

راستی داداشی برای تعطیلات رفته سفر... خونه مادربزرگه! البته محل دفن پدر عزیزم هم همونجاست... 

دیروز عصر با خواهرشوهر و پسرک رفتیم برای یکی از دوستای پسرک (همون که باخانومش رفتیم فشم) آش ببریم و همینطور برای استاد پسرک و خواهرشوهر.. که البته استاد عرفانشونه... که اسمشو نمی گم چون همتون میشناسینش چون خیلییییییییی معروفه.. اون هم با وجود علمی که داره خیلی خیلی متواضع و مهربونه... به پسرک گفت یادته همیشه پشت هدایام بهت می نوشتم تقدیم به پسرک خوش ذوق! باانتخابت نشون دادی که صفت درستی بهت می دادم و واقعا خوش ذوقی.. من هم حسابی تو عرش کبریا بودم!  

مرسی استاد!

 

خلاصه کلی حرفای خوب بهمون زد و در پایان هم دوتا هدیه خیلی قشنگ بهم داد.. دو تا پوستر و یه کتاب از آثار خودش... نیم ساعتی پیشش نشستیم اما به اندازه یک سفر رویایی به من خوش گذشت.. خلاصه برگشتیم و چون پسرک سردرد خیلی بدی داشت.. اومدن خونه ما تا پسرک کمی استراحت کنه بعد برن خونه... تا ۹ پیشم بودن و بعد رفتن... 

  

خلاصه امروز باید برم جعبه کادو بخرم... یا خودم درست کنم... نمی دونم..  

راستی می خوام یه دامن اسپرت بخرم... کسی کمکی می تونه بکنه؟

 

چه پست طولانی ای شد!

نظرات 3 + ارسال نظر
گ چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 ب.ظ

عملیات یواشکی چی بو د ؟؟؟

چه خوب نذرتون قبول باشه خانومی . ایشالله ساللیان سال خوشبخت باشین . چه مادر شوهر مهربونی داری !

مگه پست قبلیمو نخوندی؟ بوسیدمش.. آره مهربونه..

مموش چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:57 ب.ظ http://mamoosh-64.blogfa.com

خانمی اینجوری نامردیه من هیچی ازت نمی دونم. یه معرفی وبلاگ بذار بابا. علم غیب که نداریم همه چیزا رو حدس بزنیم. تو رو خدا یه کم خودتو این بغل معرفی کن./

چشم!

عطر برنج چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:32 ب.ظ http://atr.blogsky.com

اسپورت از همه چی بهتره!!!
جعبه کادو رو هم بخر! وختتو تلف نکن پیتی جون!
۳ روز دیگه تولدشه هااااااااااااااا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد