این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

ویکند!

سلام به دفتر خاطرات خودم!  

آخر هفته خوبی بود..پسرک ۵ شنبه تا دیروقت سرکار بود... و من خیلی نگران سلامتیش بودم.. وقتی ظهر رفتم خونه اونقدر خسته بودم که بعد از یه ناهار ساده خوابیدم.. اونقدر خسته بودم که کلاس تنیسمو پیچوندم و الان عذاب وجدان دارم...  

 

وقتی اس ام اس زد که رسید خونه خیلی دلم  می خواست هم خونه بودیم و من منتظرت اومدنش می شدم و بی تابی می کردم..  

اما خوب نیومد.. یه خورده اس ام اس بازی کردیم و در راستای تصمیمی که در پست قبلی گرفته بودم گامی برداشتم!   که جواب داد و حسابی منجر به قربون صدقه شد...

  

جمعه هم پاشدم و بسان یک خانم کدبانو افتادم به جون خونه.. البته با کمک داداشی! تصمیم داشتم برای ناهار ته چین قالبی مرغ درست کنم... به پسرک هم زنگ زدم که ناهار بیاد پیشم ولی از اونجایی که خواهرشوهر ارشد قصد عزیمت به خونه مامان شوهر را داشتند نتونست بیاد.. و نتیجه این شد که من هم اصلا اصرار نکردم و  با متانت تمام گفتم خوش بگذره!  

 

و دوباره در همون راستا هیچ جمله ای مبنی بر اینکه عصر رو باهم بگذرونیم هم پیشنهاد ندادم ولی خود طرف یهو گفت اما عصر حتما میام پیشت.. و گفتن که با رفیق گرمابه و همسرشون قرارو مداری گذاشتند که دیدارها تازه شود و ما هم چشممون به جمال نوعروس روشن بشه... و بنده حسابی مشعوف شدم!  این آقای رفیق گرمابه خیلی رفیق قدیمی هستن و اصولا به همین دلیل مزین به این نام شدند.. 

 

به هر حال بعد از فوتبال مفتضح دیروز تشریف آوردند و باهم به دیدار نوعروس و تازه داماد رفتیم..  

چند ساعتی رو در رستوران رادیکال ۵ جاده فشم گذروندیم و بعد هم به منزل مراجعت کردیم و در کنار پسرک و داداشی ۳ تایی کوکو سبزی و باقیمانده ته چین ظهر و مخلفات را به عنوان شام میل کردیم!  

 

از بی حواسی خودمون چیزی نمی گم که قول دادم دیگه تکرار نشه! آخه من چی کار کنم که هر دفعه یه چیزی تو ماشین جا نذارم!  

 

پ.ن.۱. دخترک عروسک باربی رو گرفته از دایی جان و به عنوان تشکر برام نامه نوشته... 

دستت درد نکنه پیتی جان که برایم عروسک باربی خریدی.. از کجا می دونستی که من عروسک باربی دوست دارم.. این عروسک شکل تو است.. به ...جان (اسم داداشی) و خانواده سلام برسان.. قول بده... تمام.. 

خدانگهدار.. ۲۵/۷/۱۸/۱۳   (مثلا تاریخ زده پای نامه)

نظرات 5 + ارسال نظر
گ شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام دوست دارم ازت بیشتر بدونم
گیتی
www.0guppiterr0.blogsky.com

خانوم گل شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:50 ب.ظ http://khanumgol1361.blogfa.com/

این فرصتی که دادی خیلی بجا و مناسب بوده

خانوم گل شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:41 ب.ظ http://khanumgol1361.blogfa.com/

منم از آشنایی با شما خیلی خوشوقتم

گ شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:22 ب.ظ

پیتی خانومی جواب سوالم چی شد ؟ میشه ؟
گیتی

ببخشید؟ چی دوست دارید بدونید؟ منم مثل شما یه دختری هستم که خاطراتمو می نویسم... اگه سوال خاصی دارید بپرسید..

نیلوفر یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:45 ق.ظ http://www.niloufar700.persianblog.ir

وایییییی پیتی باز خوبه تو بعد از بازی رفتی بیرون خوش گذروندی. من که دچار افسردگی حاد شدم

آخه من زیاد اهل فوتبال نیستم... فقط بعضی وقتا جوگیر می شم! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد