این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

فندق و مامانش!

سلام...  

دیشب تولد مامان فندق بود و چترشون رو خونه ما باز بود!خیلی هم بد شد چون من اصلا حوصله تولد بازی نداشتم! Begging 

از وقتی از شرکت رفتم خونه تو آشپزخونه بودم تا موقعی که برسن... یه ژاکت آبی بهش کادو دادم و براش کیک شکلاتی هم خریدیم... 

فندق هم افتاده بود رو خفتان دفتر نقاشی و مدام نقاشی کارتونی می کشید.. Painter 

مداد رنگیه حسابی خوشحالش کرده بود.. 

چرا هرچی پسر زن ذلیل و عاشقه برادر من از آب در می آد؟؟ 

فعلا روز خوش... 

نظرات 3 + ارسال نظر
عسل خانوم دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 ب.ظ

آخ آخ آخ وسط یه خروار کاری که دارم برای تولد دختری و همسری اومدم یه سری بهت بزنم دیدم از اون خواهر شوهرای خدا نصیب نکنه ای ها!

نه بابا اتفاقا من خیلی خواهر شوهر خوبیم! مخصوصا که دخترخالم هم هست! اما خوب با این حال نسبت به من یه خورده خورده شیشه داره! هر کاری براش می کنم با بدی جواب می ده!

عسل خانوم دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:09 ب.ظ

پیتی من الان گیج شدم.تو نامزد داری یا دوستی داری که به زودی نامزدت میشه یا شوهر داری؟ناقلا شایدم یه نفره که هر سه نقش رو ایفا میکنه.

من یه دوستی داشتم که ۶ ماهه نامزدم شده! :دی
۴ ماهه دیگه هم ایشالله گوش شیطون کر :دی شوهرم می شه!

ساناز دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:41 ب.ظ http://sanazjavad.blogfa.com

سلام پیتی جون . اااااااااا پس شما هم موقعیت منو داری آره؟
روابط چطوره . مامان فندوق کیه؟

ما با شما یه خورده فرق داریم و اونم اینه که ما عقد نیستیم!
فندق برادر زادمه... مامانشم دختر خالمه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد