ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام....
امروز شنبه است.. در مورد این دو روز گذشته حرف و خاطره زیاده که بنویسم... پنجشنبه رفتم خونه لیلی.. براش از این تابلوهای سه قسمتی خریدم.. با یه گلدون گل پامچال...خیلی شیک و خوب بود و حسابی هم خوشش اومد.. با نازی خواهرش و لیلی با هم نشستیم و کلی از گذشته حرف زدیم.. از دوستای قدیمی و حسابی بهم خوش گذشت.. قسمت مهمتر مهمونی سادگی و راحتی لیلی بود که من همیشه دوست داشتم... ناهار لازانیا درست کرده بود با یه نوع سالاد کلم...
ساعت ۴:۳۰ بود که خداحافظی کردم... جمعه هم که با خواهر شوهرها هماهنگ کرده بودم رفتم خونه طرف و حسابی سورپرایزش کردم.. خونه نبود.. ساعت ۴ که اومد یهو پریدم جلوش و سورپرایزش کردم... و بعد هم بردیمش تو اتاق و فشفشه روشن کردیم و حسابی شنگول شدیم... مامان و بابا مدام می خندیدن.. و براشون جالب بود که من اینقدر انرژی دارم
خیلی از هدیه ها خوشحال شد و همش می خندید و تشکر می کرد..
به هر حال فقط من و تو بودیم که می دونستیم که تو دلمون چی می گذره.. ۴ سال گذشته بود و ما سالگرد اولین نگاهو جشن می گرفتیم..
عاشششقتم!
یا الله!
ببخشید هی به حریم خصوصیتون سرک می کشم!
*:*: اولین نگاه *:
به به! وبلاگ زدی مبارکهههههههههههههه!
چه خواهر شوشوهای گلی داری!
البته شیشه خورده همه جا هست!:دی اینجا هم به خاطر داداششون با من همکاری کردن! :دی