این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

دخترک تازه وارد...

اسمش ساراست... تو محل کار با برادرم آشنا شده و رابطه ای دوستانه برای آشنایی بیشتر خارج از محیط کار بینشون شکل گرفته... برادرم که هنوز 30 سالش نشده خیلی مهربون و خانواده دوست و البته خوش تیپو خوش لباسه و تو کارش متخصصه و این دخترک رو حسابی جذب کرده... اینها رو به حساب تعریف یه خواهر از برادرش نذارید و این عین جملاتیه که خود دخترک به من گفته و البته واقعیتیه که همه بهش معترفند..

این برادر ته تغاری من به شدت بیشتر از همه ما به جوانی های پدرم مرحومم شبیه هست.. از لحاظ ظاهر و رفتار!

پدرم در تمام دوران زندگی تا سن 58 سال که از بینمون رفته، بوی عطر مردانه اش، تمیزی و آنکارد بودن وسایل کار، مدارک و لباسهایش، در کمد شخصی اش شهره خاص و عام بوده.. هرگز جز در زمان مرگ برادرش کسی پدرم رو با ته ریش حتی ندیده بود.. 40 روز پس از رفتن پدرم وقتی در کمدش را باز کردیم همه پیراهنها و پلیورها و شلوارهایش با نظم خاصی و با فاصله های یکسان و کاور کشیده در کمدش داغمان را تازه کرد... قصد حرافی نداشتم.. برادرم که عمرش دراز باشه ان شالله در نظم و تمیزی و خوشبویی و خانواده دوستی کپی برابر اصل پدرم است...

دخترک تنها دختر خانواده است و یک برادر داره... و پدرش از وضع مالی نسبتا خوبی برخورداره.. چهره زیبا و دوست داشتنی ای داره و او هم مرتبه و ظاهری آراسته داره...

خلاصه با دعوت برادرم روز چهارشنبه 7 خرداد با هم رفتیم بیرون.. اول در کافی شاپ امیر شکلات قهوه ای و نوشیدنی ای خوردیم و کمی گپ زدیم... بعد در یکی از رستورانهای بسیار عالی شهر شام خوردیم و باز گپ زدیم و کمی بیشتر آشنا شدیم..

دخترک 3 سال از برادرم کوچکتر است و این کاملا در ظاهر و رفتارش پیداست..

کاملا مشهوده که برادرم رو دوست داره و من هم امیدوارم این رابطه به نتیجه مطلوب دو طرف برسه..تنها نکته قابل تامل در این رابطه کمی رفتار بچگانه در دخترک بود که برادرم هم به اون معترفه و کمی از این موضوع ناراضی...

اما خوب این رابطه تازه شکل گرفته و کمی زمان نیازه تا بیشتر همدیگه رو بشناسن و همدیگه رو بسازن..


به هر حال امیدوارم هیچ کدام ضربه ای نخورن و خیلی منطقی با شکل دادن رابطه کنار بیان و اگر قسمت بود زندگی جدیدی شکل بگیره..


یکی از مشکلات خیلی پسرها شاید اینه که همسرشون رو با خواهرشون مقایسه می کنند...

سازگاری من در زندگی شخصی ام و منطقی بودنم کمی برادرم را متوقع کرده که خوب توقع زیادی نیست اما ساختن این موضوع کمی زمان می بره و شاید هم اصلا دخترک هرگز مثل من نشه این برادرمه که باید تصمیم بگیره و همین طور دخترک!!

به هر حال برای برادرم و دخترک و همه هم سن و سالهاشون آرزوی خوشبختی می کنم....



نظرات 5 + ارسال نظر
عطربرنج پنج‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:24 ق.ظ http://atri.blogsky.com/

خواهر شوهر جان!!
به نظرم هر کسی یه نقصی داره...شاید برادر نازنین تو هم اخلاقهای خاصی داشته باشه که تو زندگی مشترک مشخص بشه.سارا هم همینطور...
همونطور که خودت گفتی وقتی هیچ مساله خاص و بغرنجی در میان نیست،اجازه بدین خودشون تصمیم بگیرن و به نتیجه برسن.به برادر جان هم بگو هیچ کی پیتی نمی شه!دنبالش نگرد نیست!!بچسب به همین سارا و یه دخترو خوشبخت کن جان من!

آره ما هم سپردیم به خودش... و فقط راهنماییش می کنیم چون یه تجربه بد یه کم ما رو ترسونده...

رویای 58 پنج‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:29 ب.ظ

خوشبخت بشن

ممنون عزیزم

بوسه ی زندگی جمعه 16 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:48 ب.ظ http://kisslife.blogsky.com

خوشبخت باشن ...

ممنون دوست عزیز..

نیکو شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:57 ب.ظ

اوایل زندگی تا طرفین بهم عادت کنن یه کم زمان میبره و از همه مهمتر که همه آدما یه شکل نیستن.
خوشبخت و شاد باشن

حق با توئه عزیزم... اما بعضی از عادتها در افراد شکل گرفته و قابل تغییر نیست آدم اگه نمی تونه تحمل کنه باید از اول فکرشو بکنه
ممنونم

فیروزه یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:35 ق.ظ

ایشالا به سلامتی ... مبارک باشه ... پس قراره شوخاخور بشی

یه بار البته شدم همینی که می گی! آدم یاد شوماخر می افته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد