این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

مهمانی خداحافظی

دوباره یک مهمانی خداحافظی دیگر.. این کلمه رو که می شنوم یا خانوم شین می افتم...

باید کتابشو بخونم..


این بار دوتا از دوستان قدیمی دوران پرشور دانشگاه و دانشکده دارن ترکمون می کنن..

دونفری که همون دوران دانشکده عاشق هم شدن و ازدواج کردن.. الان برای خداحافظی و روزهای خوش گذشته دوستاشونو دعوت کردن و می خوان تا جایی که می تونن خاطره جمع کنن و برن.. برن به یک دنیای ناشناخته اما پر از هیجان و آیندشونو بسازن...

دیشب برام اس ام اس زده و برای هفته بعد پنجشنبه که سالگرد ازدواجمون هم هست و دستامون از همیشه خالی تره دعوتمون کرده...

همه دوستای صمیمی دانشکده هم با خانوم یا شوهرشون هستن....

برای هدیه تصمیم گرفتم یکی از عکسای قدیمی دانشکده رو که همه باهم انداختیم براش قاب بگیرم و ببرم... شاید این بهترین هدیه باشه...


من از تنها شدن با این کشور دودگرفته می ترسم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد