ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خوب یه روزاهایی هست تو زندگی همه آدما چه زن و چه مرد که انگار همه اتفاقهای بد یهو و باهم رخ میده!
دیروز برای پسرک از اون روزها بود... آشفته و عصبی بود و به زمین و زمان ناسزا می گفت..
شلوار لی مارکدارش که 78 تومن خریده بود پاره شد و هزار تا اتفاق کاری ریز و درشت دیگه!
اصلا ماجرا از این قراره که ما جمعه از صبح مهمون داشتیم.. یعنی دقیقا از صبحانه تا شام!
از ساعت 9 صبح تا 2 نیمه شب!
شب قبلشم یعنی 5 شنبه ساعت 3:30 خوابیده بودیم و حسابی کم خواب بودیم.
جمعه هم که با اون مهمونداریمون!یعنی صبح شنبه با حالت بدی از خواب بیدار شدیم.
خیلی بد و وحشتناک!
دیروز وقتی برگشت خونه! درست مثل خانومها در ایام پ.ر.ی.و.د بود!
عصبانی و بونه گیر و بد قلق! سعی کردم آرومش کنم! مدام غر می زد!
راستش پسرک مدیر پروژه یه شرکت بزرگه که خیلی مسئولیت رو دوششه و حسابی در گیره!
تو شرکت هم کلی درگیری فکری براش پیش اومده بود و از جابه جایی ساختمون شرکت و گم شدن نقشه ها و فایلهای پسرک گرفته تا زنگ زدن کارفرماها و پاره شدن شلوار و سرما خوردگی!
خلاصه این جوری! :دی
خواستم بگم مردها هم از این روزا دارن! بله!
کاش تو این روزا بدونن ما هر ماه چی می کشیم!
اون بالایی هم قیافه پسرکه دیروز! البته با پوست برنزه و چشم سبز عسلی! :))))