ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
- می دونم که روزهای سختی در انتظارمه.. روزهای سخت بی تو بودن... دلم بدجوری گرفته... عزیزم، مادربزرگم در بخش سی سی یو بیمارستان فاطمیه سمنان بستریه و شک پزشکهای معالج به دنبال خونریزی شدید پانکراس برای تشخیص بیماری سرطان پانکراس به یقین تبدیل شد...
روزهای سختیه روزهای دور از تو بودن و کابوس دیدن.. روزهای سختیه روزهای درد کشیدن تو... مادر مهربونی ها.. مادر بزرگ قصه ها.. ماربزرگ مهربون من.. خدایا چرا ما آدما بزرگ می شیم..
کاش تو روزهای بچگی می موندم.. کاش بزرگ نمی شدم.. کاش همیشه جیبم پر از برگه های آلو و زردآلوی تو بود.. کاش لبخند و نگاه تو جاودانی بود.. دیگه کی برام آلوچه و لواشک درست کنه..
کی برام گردو کنار بذاره تا وقتی میام بهم بده.. کی طرز دوختن رومیزی و روتختی یاد بده.. کی برایم از لم های آشپزی و قنادی بگه.. کی برام غصه بخوره که بابام بیشتر از همه منو دوست داشت و تنهام گذاشت.. کی؟
- بعد از ت..ح..ریم و به باد دادن م.م.ل.کت توسط فرد مربوطه اوضاع کاری ما خیلیییی پیچیده و سخت شده و سرسام آور .. طوری که حتی فرصت یه روز مرخصی برای دیدنش رو ندارم و می دونم که پشیمون می شم... :( عزیزم.. خدا لعنتت کنه مرد! خدا لعنتت که! (مخاطب خاص داره!!!)
به خدا این روزها خیلی به یادتم ... هی سر می زنم بهت ... خدا به حق این روزهای عزیزش کمک گنه به مادر بزرگت و شفاشون بده ... این سرطان لعنتی چه بلاهایی که سر عزیزای ما نیاورده ... اسمش رو هم می شنوم حالم بد میشه و تپش قلب میگیرم ... یاد بلاهایی که دکترا سر بابام می آوردن می افتم ... یاد روزها و لحظه های آخر ... عزیزم برات دعا می کنم ... برای شفای خیر مادر بزرگت ...
سعی کن حتما بری دیدنش ... همین آخر هفته ای که تعطیله بر ... حتما بر ... بعدها عذاب وجدان و پشیمونی داغونت می کنه ...
ایشالا که هر چه زودتر خوب بشه مادربزرگت عزیزم...
برای مادر بزرگ عزیزت حتما دعا میکنم پیتی جان . الهی بمیرم برای دل مهربونت......
برو بهش سر بزن بزار آرامش بگیری. هر جور شده...
راستی عیدت هم مبارک...:-)