این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

خاطرات...

سلام.. دیشب عقد خواهر شوهر کوچیکم بود.. یه عقد محضری اما همه افراد خانواده دست به دست هم داده بودند که براشون بهترین خاطره ها رو بسازن..


همه چیز خیلی عالی و خوب برگزار شد.. منم در حد توانم سعی کردم بهترین خاطره ها رو رقم بزنم براش.. امیدوارم که خوشبخت بشن.. براشون دعا می کنم..

من موقع عقدم از همیشه تنهاتر بودم... نه خواهری.. و نه حتی زن برادر دلسوزی که تنهام نذاره..

فقط مامانم بود که داغدار پدرم بود و برادرم که هرچی خاطره خوش دارم هم اون برام ساخته... 

یه عقد ساده که حتی سفره عقدش هم بی روح بود..

اون روزا گذشت و من حالاخوشبختم... اما شاید پسرک و هیچ مردی هرگز درک نکنن که خاطرات برای یک زن چقدر مهمه... برای همین من هم سعی می کنم سکوت کنم و قبول کنم که اون روزها گذشته و نباید برای گذشته غصه خورد.. شاید خیلی از دخترا همین خاطرات من رو هم نداشته باشن.. و یا خاطرات بدی داشته باشن...


به هر حال خدا رو شکر برای همه روزهای خوش و ناخوش زندگی با همسرم.. کسی که قبل از اینکه همسرم باشه، عشقمه..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد