این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

سلامی چو بوی خوش کباب!

سلام بر شما رفیقان غار..مطمئنم به دعای شما بود که من دیروز گوش شیطون کرو به قول داداشی 7 قران وسط (!!!) بهم خیلی خوش گذشت..For Youالبته اگه دو دقیقه دیگه نیام بگم بچه ها برام دعا کنید حالم خوب نیست...  

 

خلاصه بگم از دیروز و خاله زنکیش..Arabic Veil دیروز ساعت 4:15 از شرکت زدم بیرون و رفتم تا مترو توپخونه.. با داداشی و مامان اونجا قرار داشتم.. قرارمون با پسرک و مامانش ساعت 5 مترو با.زار همون پونزده خرداد بود.. خلاصه ما ساعت 4:55 رسیدیم و بعد از 5 دقیقه اونا هم اومدن و کلی بوس بوسی و سلام علیک کردیم و منتظر خواهر پسرک شدیم اونم بعد 5 دقیقه اومد!چه گزارش دقیقی می دم من! 

خلاصه رفتیم کل خیابونی که بورس لوستر و آینه شمعدونه رو گشتیم و بالاخره یکی که خیلی خوشم اومده بودو خریدیییییییییییییییییییییم!   

خیلی خوشگله! عکشو می خواین؟ چشم!  

آینه شمعد.و.ن من!  

 بچه ها خوشگل بود؟؟

 اون جعبه جوا.هر جلوشو می خواستیم اشا.نتیون برداریم که نداد ولی ما روش برداشتیم.. که کلا می شد 290 تومن که ما 260 بهش دادیم... واقعا قیمتهای اونجا از تو شهر خیلییییییییییی مناسبتره.. عروس خانوما بدویید برید بازار خرید کنید نه تو شهر..

  

کلی موقع خریدش بهمون خوش گذشت و کلی خندیدیم با داداشی و پسرک و خواهرش.. مامانا که فقط باهم حرف می زدن و دنباله این چراغهای لاله و آنتیک واسه خودشون بودن... کلی بهشون خندیدیم.. خلاصه بعد از اینکه خریدیم تا آقاهه بسته بندیش می کرد ماهم زنگ زدیم بابای پسرک بیاد دنبالمون.. بعد هم با پسرک و داداشی و خواهر پسرک رفتیم شیرینی بخریم.. تا ما برگشتیم بابایی هم اومد... حالا ماشین چیه؟ پژ.و 405! ما چند نفریم 7 نفر..!!! مامانا که قربونشون برم تپلییییییی... خلاصه بابایی گفت من با خواهرشوهر با مترو می رم می رسونمش خونشون.. شما با ماشین برین و سوئیچو داد به پسرک..هرچی پسرک گفت که منو پیتی باهم بر می گردیم شما با ماشین برید قبول نکردن.. خلاصه همه چیزو گذاشتیم صندوق عقب و من با آینه عزیزم نشستم جلو..  

خلاصه مامان پسرک اصرار کرد که حتما شام بریم خونشون دور هم باشیم...من که از خدام بود.. چون دوست داشتم بیشتر با پسرک باشم...مامان اینا کلی گفتن مزاحم نمی شیمو این حرفا ولی بالاخره مامان پسرک پیروز شدخلاصه رفتیم اونجا و کلی خوش گذشت.. مامان پسرک طفلی کلی زحمت کشید و البته یه قسمتی از غذا رو از بیرون گرفتیم و من هم کلی بهشون کمک کردم اما یه شام مفصل تدارک دیدن .. خلاصه همه از خریدمون راضی بودن و بردیم گذاشتیم طبقه بالا... مامانی من هم همه خریدایی که برای پسرک کردیم و دید و کلی خوشش اومد... خلاصه شامو که خوردیم تازه ساعت 11 شب نشستیم به تصمیم گیری برای دوتا کفترا! خلاصه بگم که اگه خدا بخواد قراره عقدو گذاشتیم برای یکشنبه 24 خرداد 88 روز تولد حضرت فاطمه..  

یه خورده هم برنامه ریزی کردیم و قرار شد تو این هفته و هفته بعد بریم برای خریدای من...  ساعت 1 هم برگشتیم خونه و تا ساعت 2 داشتیم لیست مهمونای عروسی رو با مامان در می اوردیم

خیلی مفصل نوشتم نه..؟ خسته نباشید! 

برامون دعا که می کنید... نه؟ For You 

دعا کنید همه چیز خوب و بی مشکل پیش بره.. یه تیکر هم برای عقدمون ساختم... اون بالای صفحه... با من روزا رو بشمرید...  

 

برای تو...: فقط می گم که دیشبو یادم نمی ره.. مرسی عزیزم..French Kiss

نظرات 15 + ارسال نظر
گلدونه ی مزدوج شده چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ http://gharibe0001.blogfa.com

وای پیتی خیلی خوشکله... خیلی خوشم اومد..ایشالله که خوشبخت بشی و همیشه ی همیشه شاد باشی عزیزم..

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ

وااااااااااااااااای پیتییییییییی ! این دایال آپ آخرش منو می کشهههههههه! هنوز بازش نکرده ، دارم از هیجان تلف می شم ! پلیییییز شوع پیکتیور !!!

حاج خانومچه چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ

اااااااااااااااااااااااااااااای واااااااااااااااااااای که من از دیشب تو فکر تو بودم تا همین الان که اینترنتم وصل بشه و بیام اینجا رو بخونم بخدا هزار بار مردمو زنده شدم! خدا میدونه که چقد فکر اومد تو ذهنم! مثلن اینکه نکنه یوهویی اخلافت همونجوریه صوبیه دیروز بهم ریخته باشه و اینجوری خرید بهترین قسمته عروسی رو با ناراحتی بگذرونی دووووووووووووووستم!
الاهی من فدات بشم که ما رو رفیقانه ؛؛غااااااااااااااااار؛؛ معرفی میکنی عزیییییییییییییییزم! ما به همینم راضییم جیگر! تو ما رو رفیق بدون از هر نوعیش باهاتیم خانومی! (آیکونه حاج خانومچهه وختی خیلی جو رومانتیک داره با پیتی جونش)
حالا شیطول قضیه ی ؛؛۷ قران وسطه داداشی؛؛ چیه؟ من که نفهمیم منظورتو!
اوووووووهو ببین من دارم خط به خط دوباره میخونمو (البته برای بار دوم!) و برات کامنت میذارما! این یعنی چی که نوشتی اگه چن مین دیگه بیای بگی حالت خوب نیستو این صوبتا رو نداریماااااااااااااا! ببین اومدی نسازی! دِ نشد خانومی! اگه خوش اخلاق نباشی کلامون میره تو هَمااااااااااااااا D:
خب خب! پس رفتید به سلامتی بازار!؟ ببینم مگه اون ساعته بازن؟ (خب بگو خنگه اگه باز نبودن پس این عکس از کجا اومده هان؟؟؟؟) D:
ای جان که همتون ذوقه خرید داشتینو زود رسیدین و به موقع!
فدای پیتی جونم که گزارشه لحظه به لحظه رو میده! بخدا باورت میشه خانوم که وختی میخوندمش پستتو یه لحظه چشامو بستمو کاملن تجسم کردم کاراتونو؟ D:
واااااااااااااااااااااااااای مرسی از اینکه حرف گوش کردیو عکسشو گذاشتی اینجا! بخدا میکشتمت اگه عکس نداشتیااااااااااااااا! الاهیییییییییییییییییییییییییییییییییی! چقد خوشگله این آینه و شمعدون! چقد باحاااااااااااااااااااااااااله پیتی جونممممممممممممممم! من تا حالا اینجوری شمعدون ندیده بودممممممممم! شبیه لاله س و من خیلی این مدلو دوس داررررررررم! وای چه رنگه خوشگلی هم داره خانومی! دوست داشتم بخدا! خیلی زیااااااااد! انقد که سیو (Save) کردمشو با اسکایپ واسه حاجی فرستادم! اونم کلی خوشش اومد! چه جعبه ی جواهرییییییییی! جدن شیکه! راسی یه سئوال میگم این پایه ی زیرش! (اسمش همون کنسوله؟؟؟؟؟؟) با آینه شمعدون بود؟ یعنی کلشو باهم خریدین؟ (خب ببخشین دیگه! من یکمی ناشی تشریف دارم آخه!)
جدی همین قیمت واسه آینه و شمدونو اون میزو جعبه ی جواهرررررررر؟ بخدا خیلی مفتههههههههههه چون خیلی خوشگله جیگر!
به به میبینم که خاهر شووَر و شوت کردید با مترو بره که! بیچاره بابای پسرک! آخی که من چقد باباهای این همسرا رو دوس دارم. دیدی چقد مهربونننننننننننننن! بعله! ملومه که عروس خانوم باید جولو بشینن! ملومه که یه عروسه خوشگلو نازی که قراره همین 24 خرداد (که مطمئن باش نیازی به اون تیکر اون بالا نداریم منو تو! هر روزو هر ثانیه رو واسه رسیدنه اون روز میشماریم باهم عزیزم) واسه ی همیشه ی همیشه ماله پسرکه عاشق بشه، بایدم بشینه با آینه ی خوشگلش جولوی ماشین!
نوووووووووووووووووووووووووووشه جونتون عزیزم! وااااااااااااااااای پیتی تو نمیدونی چقد حاج خانومچهه خوشاله! انگار واسه خودشه! بخدا از ته دلش خوشاله! دوست داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم عزیزم که لیسته مهمونای عروسی رو درورودین! ببین بخدا ناراحت میشم اگه اسمای رفقات از جمله منو گلدونه جونمو از قلم انداخته باشیا! (آخه این دختره ی ورپریده ی جیگر - گلدونه رو میگما! - از دیشب داره واسه عروسیه شوما با آقا وحیدشون رقص تمرین میکنه! مام که با حاجی دیگه استاد شدیم تو رقصه دو نفریمون!) D:
آهاااااااااااااااااای این جمله ی آخر بار معناییه زیادی داشتاااااااا D:

حاج خانومچه چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ب.ظ

واااااااااااااااااااای پیتی جونم این صفحه رو لینکشو این زیر میذارم ببین! تاجای عروسیه خوشگلی داره!
http://tazin.blogfa.com/post-969.aspx
توی صفحه های مربوط به عروس و عروسیش بگرد! من خودم کلی از تو همین سایت چیز میز واسه عقدمون پیدا کردم! واسه تزئین و دکوراسیونه اتاقه عقد و سالنه خونمون واسه شبو حتا میز شام میهمانها و این صوبتا...
حالا به اون روزا که نزدیک بشیم کلی برات برنامه دارم که میگم یکی یکی انجامش بدیم دوتایی X:

فیروزه چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ http://2nimeyeroya.blogsky.com

سلام ... مبارک باشه ... خیلی خوشگله ...
میشه آدرس بدی از کجای بازار خریدی؟!... من فکر می کردم مرکز آینه و شمعدون جمهوریه!

هلیا چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ب.ظ

وای این حاج خانمچه چقدر حرف داست اینه شمعدونت مبارک عروس خانوم خیلی خشگله هم مدلش هم رنگش حالا لوسترهاتونم این مدلی بردارین ست شه

حاج خانومچه چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ب.ظ

بعله هلیا جان! حالا کجاشو دیدی خاهررررررر؟ D:
(اما راستی راستی پیتی جونم همه ی اون بالایی هارو من نوشتم؟) میگم اصلن بیا از این به بعد اینجور کامنتای زیادمو با یه اسمه دیگه بذارم اینجا که جولو رفقامون ضایه نشیم!
یه وخ فک نکنن این حاج خانومه ما یه عالمه حرفووووووئه!
باور کن راس میگم خیلی نازو خوشگلن! منم عاشقه اون لاله ها شدم پیتی جونم! وای مبارکتون باشه خانومیییییی! تو که منو میشناسی من حرفامو میگم! اگه زشت بود میگفتم خب خوشگله! خیلی نازه این آینه شمدونو مخصوصن کنسولو اون جعبهه! من خیلی دوسش داشتمممممممممم
بازم مبارکه
اصلن رفقا بیاین همه باهم واسه این زوجه در حاله ازدباج، این آهنگه منصورو بخونیم:
"مبارکه! مبارکه! اومدنت به زندگیم مبارکههههههههههههه"
حالا همه باهم..
"مبارکه! مبارکه! اومدنت به زندگیم مبارکههههههههههههه"

قربونت برم من عزیزم! (آیکون پیتی وقتی حاجخانومو بغل کرده فشار می ده)

حاج خانومچه چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ب.ظ

اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووخ اووووووووووخ له شدم خووووووووووووووووووووب! به من چه که یوهویی فوضونیه محبت میشه خب؟! D:
جیگر دیدی اون سایتو؟ لباسو چیکار میکنی راستی؟ میخای بخری؟ یا بدی بدوزن؟ یا اجاره کنی؟ بدو بگو! راستی به فکره جیبه پسرک هم باشیما! بیچاره اوله زندگی پشیمون نشه از زن گرفتن D:
من خیلی ذوق دارم خدا! چقد خوب شد مامان زود اومد پیشت! خدایا شکرت! چقد این لحظه ها قشنگن پیتی! بیا از دستشون ندیم و بخاطر چیزای کوچولو که کاملن قابله حل هم هستن (Check ur email honey) بخایم این لحظه ها رو از دس بدیم..
اوکی جیگگگگگگگگگگگگگگگررررررررررررر

عسل اشیانه عشق چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:53 ب.ظ

لینه شمعدونت خوشگله. مبارک باشه خانوم.

گ چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:46 ب.ظ

وااااااا حاج خانومه چقد حرف میزنیییییی اون دکتره چی شد؟


ای پیتی تنها خور .بالاخره علوس شدی خانوم خانوما .آینه شمعدونت خیلی نانازه ! چقدرم خوب خریدیااا خیلی بیشتر بهش میخوره.مبارکت باشه عزیزم

مرسی عزیزم... به حاجخانوم چیزی نگینا.. خیلی گله! گل بهاری!

حاج خانومچه چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:09 ب.ظ

گیتی جون عزیزم بگو ماشالا به جونه این حاج خانومچه بیاد بسکه خوش صوبته! D: D:
خب اصن چیه مگه؟ کلی حرفووووووووووووووووووئم من اصلن
راستی پیتی جونم من دیگه برم فردا میام پیشت دوباره عزیزم
میبوسمت تا فردا عزیززززززززززززززززم
به پسرکو مامانی خیلی سلام برسون
اگه فندقم دیدی بجای من اون لوپاشو ببووووووووووووس

ღ♥ღ مثل لیمو ، تلخ و شیرین ღ♥ღ چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:43 ب.ظ

سلامممممممممم عزیزم تازه عروس میخوای بشیییی ای جان اینه شمعدونت مبارک

شهناز پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ق.ظ

سلام خانمی.امروز اتفاقی با وبلاگ شما اشنا شدم ویک ضرب تمام مطالب شمارو از ارشیو خوندم .واقعا لذت بردم منو به حال وهوای اتفاقاتی که در دوران نامزدی داشتم بردی امیدوارم قدر این دوران رابدونی که بعدها تمام لحظات ان برات یک خاطره میشود .انشاالله که عروس خانم خوشبخت بشی .

حاج خانومچه پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:52 ق.ظ

سلام خانوم خوشگله! بدو بیا بگو ببینم دیروز کجا رفتین؟ چیکارا کردید؟ چیا خریدیدن؟ از پسرک برام بگو؟ حالش خوبه؟ دندونش اوکی شد؟ راستی نگفتی لباسو چیکار میخای بکنی؟ تصمیم گرفتی بلخره یا نه خانومی؟

گ پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 ق.ظ

http://elnaziii.blogfa.com/post-375.aspx
پیتی جونم دیدم تو الان این سایت لازمی حیفم اومد تنهایی ببینم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد