در حسرتم.. در حسرت یه صبح بهاری که برم تو خیابونا دلی دلی راه برم و تنفس کنم.. در حسرت اینکه برم عصهای ویندوز شاپینگ کنم و بوی اقاقیای کوچه پس کوچه های خیابون وزرا مستم کنه.. اما هر شب کارم شده ساعت 10 رسیدن خونه و صبح ساعت 7 بزنم بیرون.. بهار داره می ره و من در حسرتم...
میزی برای کار ،
کاری برای تخت ،
تختی برای خواب ،
خوابی برای جان ،
جانی برای مرگ ،
مرگی برای یاد ،
یادی برای سنگ ،
این بود زندگی ...
حسین پناهی
سلام عزیزم. کاری نداره که یه روز زنگ بزن بگو حالم بده نمیام..برو بگردواسه خودت..
ولی عوضش کارت رو دوست داریا
من و دروغ! هرگز!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
این دروغ و روزایی که خوابم میاد می گم! یه چیز جدید بگو..