این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

جوجو تبات!

عرضم به خدمتتون که جوجو تبات همون جوجه کبابه به زبون دختر 2.5 ساله همسایه...

خانوم خیلی دوست دارن.. دیروز وقتی رفتم خونه با لجبازی خواست که بیاد خونه ما.. اومد و رو مایکروفر عکس جوجه کباب دیده می گه جوجو تبات می خوام...


دیروز فهمیدم که سنم داره می ره بالا و اصلا حوصله بچه ندارم..

ای بابا چه خاکی به سرم کنم..

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ http://www.cassper.blogskyy.com

سلام عزیزمممممممممممممم.خوبی؟
چقدر قشنگ مینویسی پستای قبلتم با اجازت خوندم. خدا رو شکر که بالاخره طعم خوشبختی رو چشیدی.
ایشالا که همه خوشبخت بشند و به آرامش برسند.
حالا باز شما یه مرحله جلوترین. من که دیگه حوصله شوهرم ندارم. وضعم خیلی خرابه!!!!

آزی چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ

بیخیال بابا
واقعن تو ذهنته که الان پیری و حوصله ی بچه رو نداری؟
نه عزیزم تازه تازه داره عقلت میرسه که بچه اصلن موجود دوست داشتنی و عزیزی نیستا :دی
مثلن خود من! همین الانی که دارم باهات صوبت میکنم از هر بچه و بچه صفته متنفرم :دی

پرنده خانوم چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ب.ظ

بچه خودت فرق میکنه پیتی جون;-)

اره خودم هم همین فکرو می کنم.. مثلا این بچه همسایه خیلی بامزست اما من خیلییییی نمی تونم باهاش ارتباط برقرار کنم..
اما پسرک بهترییییییییییییییییییین مربی مهدکودک می شه اگه بخواد.. یعنی بچه ها عاشقشن..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد