این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

اخر هفته ای که گذشت..

جای همه شما خالی آخر هفته ای که گذشت در خانه پدری در شمال خوش گذشت..

هوا ملس و پاییزی بود.. هوای پاییزی در زمستان...


مسافرت کوتاهی بود اما خوش گذشت.. دیشب برگشتیم.. دیشب هم لحظات خوشی بود..


می خوام یه اعترافی کنم از اعتراف لحظات عاشقانه و خوش با پسرک و در زندگی احساس شرمساری می کنم.. به خاطر پیامی که از همون خواننده گرفتم که خوش به حالت..


خیلی حسرت تو پیامش بود.. ناراحتم کرد.. نمی دونم انگار شاد و پر انرژی نوشتن به من نیومده..


خواهش می کنم دوستان.. من هم لحظات خیلی سخت تو زندگیم داشت... وقتی پدرم رو 20  روز بعد از مراسم خواستگاری از دست دادم.. وقتی پدرم ورشکست شد.. وقتی یک دوره 3-4 ماهه خیلی سخت اوایل زندگیم با پسرک به یک دلیل خصوصی و محرمانه داشتم.. وقتی یک شکست خیلی بد تو زندگیم خوردم که فقط من می دونم و پسرک..

من هم اونقدر لحظات سخت تو زندگیم داشتم که لایق خوشبختی باشم.. به زندگی من غبطه نخور دوست من.. ناراحتم نکن.. آخه من که چیزی جز عشق به پسرک و کمی کودکی جامونده در درونم ندارم... زندگی من اونقدرا هم خوش نیست که لایق حسرت خوردن باشه.. من فقط با این داشته هام شادم.. و شاکر..


برای همتون بهترین ها رو می خوام.. برای هم دعا کنیم..


نظرات 6 + ارسال نظر
پرنده خانوم یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ

خوشحالم برات پیتی مهربون:*
ایشالا که همیشه شاد و سلامت باشی:)

دوست خوبی که برای پیتی کامنت گذاشتی، هیچوقت به زندگی کس دیگه ای غبطه نخور....برگرد ببین کجای زندگی راه اشتباه رو رفتی، کجا تصمیم درست رو نگرفتی...هیچوقت برای دوباره ساختن دیر نیست، فقط کافیه که اراده و امید داشته باشی...تو هم میتونی یه زندگی شاد و سعادتمند داشته باشی...در واقع این حق توئه که باید از این دنیا بگیری :) موفق باشی:*

البته این دوستی که برام پیام گذاشته بود راهی رو اشتباه نرفته بود و فقط به دلیل یک مشکل که تقصیری توش نداشت احساس می کرد نمی تونه مثل بقیه شاد باشه.. موافقم باید آدم حقشو از زندگی بگیره.. مرسی پرنده خانوم آشپز!

زمستون دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ http://monciel.blogsky.com/

شــــــــــاد باشی همیشه .. :پی

مموی عطربرنج دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http://attrr.com

هر کسی به اندازه خودش خوشبخته عزیزم...و هر کسی هم به اندازه خودش سختی و رنج کشیده تا به قله رسیده...

آزی سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ

خوشحالم که پیتی خوشگلم انقد بهت خوش گذشته
وااااااااااااااااای که عاشق شمال تو این فصلم
مام گیلان بودیم
کلی میس یووووووووووووووووو دوستم بوس بوس
(ضمنن انقد پز خوشبختیتو نده که از ته دلم نفرینت میکنم) :دی

به به آزی خانوم.. کم پیدا.. خوبی عزیزم.. می دونی یاد کی افتادم.. یاد اون زمان که حاجخانومچه بودی و برام کامنت گذاشتی.. تو باعث شدی شوق نوشتنم تقویت شه..

آزی چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ب.ظ

بابا ما همیشه هستیم ولی میزان سکوتمون دیگه بشدت سنگین شده
دلم میخاد منم بازم بنویسم از همه ی لحظات زندگیم ولی نمیدونم چرا دست و دلم نمیره اصلن به نوشتن
آره منم یادمه اون روزاااااااااااااااااااااا رو
واااااااااااااااااااااااای چه روزهایی بود پیتی جونم
تو خوبی؟ پسرکت خوبه؟
برادرت چشمش بهتره؟ اصلن عمل کرد؟

نه عمل نکرد تازه واسه 21 اسفند بهش وقت دادن..

جری پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ق.ظ

پیتی عزیزم سلام!
من کسی هستم که اون پیغامو برات گذاشتم! خداشاهده که همیشه برات آرزوی خوشبختی در حد بی نهایت رو دارم. میدونم که هرکسی خوشی و ناخوشی رو توی زندگیش با هم تجربه میکنه. من دوست داشتم کسی بیاد توی زندگیم که اونقدر روحش بزرگ باشه که نقطه های مثبت شخصیتی و شرایط مثبتی که توش هستم رو ببینه! ولی خوب انگار قسمت نیست... نمیدونم چقدر تا پایان راه مونده ولی منم یه خاطرات شیرینی از تنها عشقی که وارد زندگیم شد و همه چیز رو باش تجربه کردم و تنهام گذاشت،‌ دارم که باقی راه رو ادامه بدم... کلن خیلی دوست دارم و برای زندگی قشنگتون آرامش و شیرینی آرزو میکنم

مرسی عزیزم.. به من لطف داری.. تو زندگی همه آدمها پستی و بلندی زیاد هست.. من هم سال گذشته لحظات دردناکی رو تجربه کردم که دوستای نزدیکم می دونن .. تو وبلاگم نذاشتم چون دوست نداشتم ثبتشون کنم.. امید و توکلت به خدا باشه چیزی که ما خیلی وقتها یادمون می ره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد