این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

اول هفته ها

خوب باز هم سلام من رو از شروع یک یکشنبه تموم نشدنی می شنوید..


هفته های من با تموم شدن یک شنبه تموم می شه.. یعنی یکشنبه و البته تا حدودی دو شنبه که می گذره اصطلاحا هفته کمرش می شکنه می ره که تموم شه.. اما مگه این یکشنبه تموم می شه..


خوب بپردازیم به مهمونای آخر هفته ما..


فقط همین بس بهتون بگم که خانواده همسر حسابی از دست پخت من هیجان زده شدن.. یعنی مدام می پرسیدن اینو چی کار کردی.. تو شکم مرغه چیه.. چه جوری پختیش که اینجوری تو دهن آب می شه و خلاصه هی تعریف کردن و من هی ذوق کردم.. پسرک هم که مدام می گفت خیلی خوشمزه شده.. خلاصه همه چیز عالییییییییییی بود.. حیف که روم نشد عکس بندازم.. گفتم حالا شاید خیلی خوب نباشه عکس بندازم جلوی مهمونا...

غذا هم در نهایت شد.. مرغ شکم پر + خوراک ماهیچه و گوشت+ باقالی پلو + برنج سفید


به اضافه سالاد شیرازی و ماست و زیتون و ترشی آلبالو و اینا هم به عنوان مخلفات..


از مرغه که فقط اسکلتش موند.. فقط یه مقداری از برنج موند... بقیش همه خورده شد.. خوشحال شدم.. آخه از موندن غذا متنفرم.. خوبی مهمون ناهار همینه که همه ناهار بیشتر غذا می خورن تا شام..

خلاصه عصر هم نشستیم به صحبت در مورد جهیزیه خریدن واسه خواهرشوهر کوچیکه.. البته هنوز خبر جدی ای نیست یا لا اقل من نمی دونم.. اما حرف زدن در مورد جهیزیه رو خیلی دوست دارم.. آدم انرژی می گیره.. ولی فک کنم بدبختیه الان جهیزیه خریدن.. همه چیز گرون شده وحشتناک...

خلاصه کلی همه از تجربیاتم استفاده کردن


بچه ها می گم این آخر هفته کجا می رید؟


راستی اینم بگم که داداشی کوچیکه دیشب اومد تهران.. امروز نوبت معاینه چشم داشت واسه لیزر..

خیلی دوست دارم آخر هفته برم شمال.. شاید به داداشی گفتیم بمونه باهم بریم..

نمی دونم.. دعا کنید 5 شنبه بهم مرخصی بدن..


خیلی خاله زنکی شده پستم؟


خودتون خواستید با انرژی باشم.. اگه بخوام با انرژی باشم اینجوری می نویسم.. تکلیف منو روشن کنید!

نظرات 7 + ارسال نظر
سین بانو یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ

هرجور راحتی مام راحتیم

vida یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ق.ظ

عااااااااااااااالی

من یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ

خاله زنک باش . آدم وقتی میخونه گوشهء لبش باز میشه ;)

مموی عطربرنج یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ب.ظ

آخر هفته های ما که خیلی خیلی شلوغه!

والله ما که شرکتمون اخر هفته و اول هفته نداره.. ایرانیا اول هفته هستن خارجیا آخر هفته. واسه همین ما همیشه سرمون شلوغه.. منظورم از تمو شدن هفته رسیدن به آخر هفته و 5 شنبه و جمعه بود که روز شلوغی از نوع خاله زنکیه.. مهمونی، استراحت... خونه داری.. مهمون داری.. همه و همه با اینکه خیلی شلوغه اما لذت بخشه..

زمستون یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ

خاله زنک چرا ؟!
زندگی همینه دیگه ..
به سادگیِ دشواری پختن یه مرغ شکم پر به اون خوشمزگی..
عشق مگه چیه جز نگاه تحسین آمیز پسرکت به همه چیز سر سفره ؟ جز آب شدن قند تو دلش واسه داشتن تویی اینچنین ؟ هوم ؟ :)

:)

پرنده خانوم دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ق.ظ

اینطوری عالیههههههههههههه:*
حالا شدی همون پیتی با انرژی همیشگی:*
فقط جای کامنت بوبو خیلیییییییییییی خالیه:(
کجااااااااااااایی بوبو؟؟؟؟؟

خب!
حالا که به فامیل شوهری یاد دادی، پس ما چی؟؟؟؟:(
به ما هم یاد بده پیتی جونی:*
دستت هم درد نکنه، همشون غذاهای پر زحمتی بودن
و البته خوشمززززززززززززززه:)

مموی عطربرنج دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ق.ظ

منم همونو گفتم!آخر هفته خونوادگی رو...
گور بابای کار!

اخر هفته ای خونوادگی که ایشالله همیشه شلوغ باشه.. :) البته شلوغ پر از شادی.. :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد