این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

دلتنگی

اونقدر می شناسمت که می دونم ممکنه یهو دلتنگی بعد دو روز قهر چنان بهت غلبه کنه که بی صدا تو تاریکی شب وقتی چشم دوختی به من آروم با یه حرکت ریز بهم نزدیک بشی و من از نزدیک شدن صدای نفست بفهمم که این یعنی التماس یه آغوش باز.. التماس باهم بودن.. قهر نبودن.. دلتنگی..


تو هم اونقدر منو می شناسی که بدونی بعد دور روز چقدر تشنه با تو بودنم... چقدر تشنه بوسه های ریزم..

همه چیز بدون هیچ کلامی اتفاق افتاد.. آرامشی عجیب..


دوستت دارم مرد آروم من..

نظرات 2 + ارسال نظر
مموی عطربرنج دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ http://attrr.com

مبارکههههههههه!اشتی آشتی...

vida دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ب.ظ

خوشحالم....
با حرفات عشق رو مهمون دلهای ما میکنی
ممنون.
راستی پسرک هم این وبلاگو میخونه که بدونه دخترک ماهش چقدر عاشقشه؟؟
براتون روزهای شاد رو آرزومندم دوست من

مرسی عزیزم...نه هنوز نمی دونه من وبلاگ دارم.. می خوام یه روز بهش هدیه بدم.. :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد