این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

یکدانه مادری که همسر من است...

تک پسر بودن پسرک به عنوان کسی که دوست داشتم و می خواستم باهاش ازدواج کنم اولین نکته ای بود که به ذهن پدر عزیزم رسید و به عنوان مهمترین نکته بههش اشاره کرد و به من تذکر داد که به این فرد به عنوان تک پسر خانواده ای سنتی که هنوز پسر سالاری در بین فرزندانشون حرف اولو می زنه، نگاه کن و هیچ وقت یادت نره که در شرایط و زمانهای زیادی ممکنه حس کنی این فرد خانواده و به خصوص مادرشو بیشتر از تو دوست داره و ناراحتی تو رو ممکنه نبینه اما کوچکترین ناراحتی اونا رو حتما می بینه و پیگیری می کنه...

اون موقع این حرف پدرمو زیاد جدی نگرفتم و سرمست و سرخوش از رابطه مون بودم..

اما امروز با وجود رابطه خوب و حسنه و پر از آرامشی که با شخص پسرک دارم این مساله رو به وضوح می بینم و

هر بار به میزان دفعه اول شوکه ام می کنه...

خانواده همسر من حسن های زیادی دارند و خیلی مهربون هستن اما یه ایراد خیلی خاص دارند و اون اینه که به شدت نسبت به مسائل بدبین هستن و یه مساله ساده رو به حدی برای خودشون و همه بزرگ می کنن و ناراحتی می شن که آدم دهنش به شدت وا می مونه!

مثلا یه مثال ساده این که اگه مثلا یکی از خواهر های پسرک ما رو دعوت کنن و ما به هر دلیلی شرایط رفتن به منزل اونها رو نداشته باشیم اونم دلایل ساده ای مثل خستگی شدید یا بی حوصلگی پسرک و یا یه برنامه از پیش تعیین شده که برای خودمون ریخته باشیم و یا هر دلیل دیگه ای که ممکنه موقع شنیدن دعوت برای هر شخص دیگه ای پیش بیاد و خیلی عادیه... این مساله تبدیل می شه به یه معضل بزرگ برای غصه خوردن مادر پسرک که شاید با خودش فکر می کنه اگر پسرم مجرد بود الان این مشکلات نبود.. البته نه اینکه من خودم بدبین باشم و بخوام این فکرو بکنم نه!

این نتیجه رو از اونجایی می گیرم که من در اولین دیدار بعد از اون دعوت تنها کسی هستم که جواب سلامم به سردی داده می شه .. تنها کسی هستم که آماج تیکه ها قرار می گیرم و ...

شاید برای قضاوت کسانی که این مطلبو می خونن این نکات رو باید توضیح بدم که من در حالت عادی و در حالی که بدون غرض ورزی بخواین بهم نگاه کنی همیشه نشون دادم که عاشق جمعهای خانوادگیم... و هیچ وقت برای جایی رفتن با خانواده همسر مخالفتی ندارم چون از خانواده خودم دورم... و تقریبا همیشه مخالفت پسرک ممکنه باعث بشه ما تو یه جمعی حاضر نشیم ...

خیلی دلم از این موضوع پره..

مشکل من تو یک کلام اینه که خانواده پسرک هر اشتباه یا حرکت پسرک رو به پای من می نویسن و این منو عذاب می ده!

آدمهای بدبین مشکل اصلیشون اینه که در حالتی که بدبینی بهشون حمله می کنه همه خوبی های طرف مقابل رو از یاد می برن و یهو مغزشون ریست می شه!

نمی دونم چجوری باید این مشکلو حل کنم.. مشکلی که راه حلش از بین بردن حس بدبینیه! که ممکن نیست!

نظرات 4 + ارسال نظر
فیروزه شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:05 ب.ظ

من فکر کنم که برای اکثریت مون همین جوری باشه . برای من که هست . تمام کم رنگ بودن های عزیز مهربون به پای من نوشته میشه ... منم چون کلا زیاد تمایلی به رفت و آمد و قانی شدن باهاشون ندارم حاضرم که متلک ها رو تحمل کنم ... بزار فکر کنند مقصر منم

آخه منم اگه اینجوری بودم دلم نمی سوخت خوشحالم می شدم.. اما من دوست دارم باهاشون قاطی شم آخه جمع خیلی شادی دارن و در واقع خوب که باشن خیلی خوبن..

مموی عطر برنج شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:43 ب.ظ http://atri.blogsky.com/

خوب آخه این مشکل ریشه ایه پیتی جان! یه شبه که نمی شه درستش کرد! خانواده همسرت از اول اینطوری بودن...الان هم فقط با صبر و حوصله می تونی این مسایل رو کنار بزنی.
به نظرم به خودشون بگی بهتره.وقتی می بینی جواب سلامت رو به سردی می دن و دلیلش رو هم مطمئنی،غیرمستقیم بهشون بگو که تقصیر تو نیست...

خودشون هم می دونن تقصیر من نیست اما انگار دیوار من از همه کوتاهتره...

سعیده یکشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:01 ق.ظ

به نظر من پسرک باید این موضوع رو متوجه بشه که اونا از چشم تو می بینن و چند بار تو حرفاش مستقیم بگه که مثلا اگه فلان جا نیومدیم من حوصله نداشتم و اینا تا اونا هم باور کنن کم کم... یک باره این اتفاق نمی افته و چندبار باید تکرار بشه :)

شاید باورت نشه اما بدبینی اونا به قدری شدت داره که که با همه این حرفها و همه تذکرات پسرک و همه عکس العملهاش تو این 5 سال هربار فقط مقطعی خوب می شن و بعد دوباره روز از نو!

:::::هانا::::: دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:12 ق.ظ http://in-my-dreams.blogsky.com

تاره اومدم وبلاگت و این پستت نظرمى جلب کرد،چون منم همچین داستانهایی رو از سر گذروندم خواستم بهت بگم که گویا که این قضیه برای خیلیا پیش میاد،با توجه به تجربه ای که دارم(البته هرکسی از زاویه دید خودش میبینه و دیدگاهش خاص خودشه) من اگه برگردم به عقب سعی میکنم برخوردای معنی دار و کنایه ها رو مستقیم باهاشون برخورد کنم و بهشون میدون ندم،نه اینکه داد و هوار و دعوا راه بندازم یا مثه خودشون گوشه و کنایه بزنم،مستقیم میگفتم از رفتارت ناراحت شدم و دلیل برخوردت و میخوام که توضیح بدی! اگه طفره میرفتن پافشاری میکردم! بهشون میفهموندم حق ندارن منو بخاطر کار نکرده مجازات کنن! کاری که نکردم هیچوقت اونروزا و اونا فکر کردن من نمیفهمم و یا حق با اوناست و دلخوریا عمیق شد! اما الان با اطرافیانم این شیوه رو پیش گرفتم و دیدم که لااقل راجع به من خوب جواب میده

حق با توئه.. اما من یه مشکل که دارم اینه که دربرابر آدمهای جسور کم میارم اگه یکی پررویی کنه یهو می زنم زیر گریه و عصبی می شم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد