این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

بهار رخوت زا...

دومین روزه که بعد از 16 روز تعطیلی اومدم سرکار و این هوای بهاری داره دیوونم می کنه..آخه که تو این هوا میاد سر کار؟

حالا بازم خدا رو شکر که یه دیوار اتاق کارم کاملا پنجره است و گرچه جزچندتا برج و ساختمون قد و نیم قد چیز دیگه ای دیده نمی شه اما لا اقل آفتاب بهاری افتاده رو گلدونهای دوست داشتنی حسن یوسف پشت پنجره و حسابی از باد خنک بهاری دارم لذت می برم..

من حسابی دلم پیک نیک بهاری و قدم زدن بی هدف می خواد.. هر سال همینو می گم و خیلی کم می رسم به این کارها..

البته بازم این تغییر ساعتها و بلندتر شدن روزها باعث می شه موقع تعطیل شدن شرکت هم هنوز هوا روشن باشه و یه کم هم هوای بهاری و ولگردیش به من برسه!

واقعا بهار فصل همه زیبایی هاست...

نظرات 2 + ارسال نظر
سعیده دوشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 05:30 ق.ظ

جمعه ها هم هستا!

آره والله اگه نبود که آدم دق می کرد!

گوش ما روشن خانوووم!

فیروزه سه‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:53 ب.ظ

وای من روزا نمی تونم بیدار بشم. یعنی با کاردک و کفگیر و اینا باید از تخت جدام کنند
تعطیلات همه زندگیم رو بهم ریخته . ساعت خواب و بیداری . ساعت شام و نهار و صبحونه . کلا همه چی ...

من هر روز یه ساعت دیر می رسم شرکت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد