این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

چشم بادومی های بی محل!

جمعه این هفته یعنی 31 آگوست دو تا مهمون چشم بادومی داریم که بی موقع ترین وقت سال رو برای مسافرت و مذاکرات در ایران انتخاب کردند.  

دو روز اول هفته آینده تعطیلات تابستونی کارخونه محل کار پسرکه و همه خانواده پسرک و ما تصمیم گرفتیم بریم مسافرت اما این دو تا چینی داغون دارن میان و من باید حتما به عنوان مدیر بخشمون حضور داشته باشم.. چون مدیر عاملمون آلمانی زبان دومشه و انگلیسی خیلی خوب بلد نیست و این چینی ها هم که اصلا جز چینی و کمی انگلیسی دست و پا شکسته زبون آدم هم سرشون نمی شه چه برسه به آلمانی!!  

 

حالا یواشکی ازشون خواستم که تاریخ سفرشونو عوض کنن.. اما فکر کنم براشون ممکن نیست چون دو روز دیگه بیشتر نمونده که! 

ای خدا حالا جواب این همه آدمو چی جوری بدم که مرخصی گرفتن همه منتظر منن! 

همین الان هم پسرک عصبانی اس ام اس زد که بالاخره چی کار می کنی!  

 

حالا همیشه من راحت مرخصی می گرفتم پسرک نمی تونست ها، حالا این دفعه چه گره ای افتاده! 

با این اوضاع فکر کنم باید تنها بره مسافرت...

نظرات 2 + ارسال نظر
فیروزه سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:35 ب.ظ

ای وای چه بد موقع :-( کسی نیست که به جات بیاد؟

متاسفانه نه... من مدیر فنی بخش بازرگانی خارجی هستم و این جلسه هم فنی و هم بازرگانی هست و این طرف خارجی اولین باره که می خوان با من آشنا بشن و یه مشکل مزمن قدیمی رو حل کنن...
مدیرمون هم می گه برای آینده کاریت خوبه که بمونی...البته زور هم بهم نمی گه می گه اگر نباشی و بری من یه فکری بالاخره می کنم اما اگه نظر منو می پرسی می گم بمون... مامااااااااااان!

ویدا پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:43 ق.ظ

چی شد پیتی جان؟؟ رفتی مسافرت که آپ نکردی؟ :-)

آره مسافرت که رفتم و برگشتم دوشنبه.. یه خورده تو شرکت سرم شلوغه. اینترنت خونه هم تموم شده.. به زودی میام..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد