این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

حال خوشی ندارم این روزها... دکتر نظرش این بود که هنوز هیچ بافتی خارج نشده و دوباره برام تو مرکز رویان سونو نوشته.. خسته شدم... به هیچ کس نگفتم که نگاه دکتر چقدر نگران بود و به کسی نگفتم چون استرسمو بیشتر می کنه.. مخصوصا مامانم که مدام نگرانه... نمی دونم چی می شه.. این روزها هیچ چیز خوب نیست و سر جاش نیست.. اوضاعم نه فقط به دلیل این مشکل جسمی بلکه به دلیل ناگفته ای که نمی تونم حتی با خودم تکرار کنم بده.. هر آدمی یه راز داره و راز من خیلی تلخه.. به همون اندازه تلخ و بد که عشق می تونه خوب و شیرین باشه.. به همون اندازه در جهت منفی بد.. خدایا به من آرامش بده.. فقط تو می دونی که در درونم چی می گذره..
نظرات 5 + ارسال نظر
مموی عطربرنج یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:30 ق.ظ http://atri.blogsky.com/

تو دختر قوی ای هستی پیتی!
من یادمه چقدر عالی عروسی و خرید جهازتو مدیریت کردی...
از پس این هم بر می آی...
خداروشکر که همون اول متوجه ناهنجاری شدن و کار با بزرگتر شدن جنین به جاهای باریک نکشید.ایشالا که همه چی به زودی زود رو به راه می شه عزیزم...خدا همین نزدیکیهاست...

مرسی عزیزم.. واقعا اگر از روز اول اون سونو گراف احمق فهمیده بود من الان اینقدر دردسر نمی کشیدم..

رزسفید یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ق.ظ http://www.my-whiterose.com

سلام خوبی؟
من مدتهاست که خواننده وبلاگت هستم.از قبل از عروسیت حتی.منتهی یادم نمیاد برات کامنتی گذاشته باشم.در مورد اتفاقی که افتاد متاسفم.اتفاقیه که این روزها برای خیلی ها می افته به لطف امواج ماهواره و هوای آلوده و غیره...
میخوام بهت بگم که این روزها هم میگذره.من مادر نشدم، حتی ازدواج هم نکردم ولی یکی از دوستهای من هم همین مساله براش اتفاق افتاد، چند ماه پیش و من در تمام مراحل کنارش بودم و درک می کنم الان چه حالی داری.تازه دوست من یه پسر کوچولوی سه ساله هم داره که باید هوای اون رو هم میداشت.دوست من نزدیک چهل روز خونریزی کرد و دکتر بهش قرص داد تا تکه های باقی مونده از بدنش خارج بشه که البته دوست من اون قرصها رو نخورد.چون خوردنشون باعث میشد حالش بد بشه و باید یه موقعیتی این قرصها رو میخورد که پسرکش خونه نباشه.به هر حال بعد از کلی سختی بلخره بدون خوردن قرصها خونریزیش قطع شد و سونو نشون داد که کامل سقط شده و کم کم حالش بهتر شده.میخوام بگم میگذره این روزا.تو تنها نیستی.با آرامش همه چی میگذره.برات آرامش و راحتی و سلامتی امیدوارم.
مراقب خودت باش.

مرسی عزیزم.. خوشحالم از آشناییت..

فیروزه یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ق.ظ

پیتی ... به خدا خیلی نگرانتم دختر ... هی میام این صفحه رو باز می کنم و می بینم هیچ خبری ندادی از خودت و نا امید می بندمش ... با دارو و آمپول قرار بود سقط انجان بشه؟ چرا دکتر بیمارستان بستری نمی کنه تا کورتاژ کنی؟ ... همه فکر و حواسم بهته ... تو رو خدا اگه کاری از من بر میاد بگو ... حداقلش اینه که می تونم گوش شنوا باشم برای حرفات ... پیتی ...........

مرسی فیروزه جون.. همینکه حالمو می پرسی ازت ممنونم..امروز رفتم پژوهشکده رویان برای سونوی داپلر.. سونو گرافی نتیجه اش بدتر از اونی بود که دکتر گفت.. باید برم بیمارستان.. فردا میرم از دکترم وقت بگیرم.. باید یه سری آزمایشات پاتولوژی هم بکنم.. برام دعا کن..

ویدا دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 ق.ظ

خیلی برات دعا میکنم پیتی من... روزی بیست باار بهت سر میزنم تا خبد جدیدی ازت بگیرم. انشالله همه چی درست میشه. مواظب خودت باش عزیز دلم.

مرسی عزیزم...

گل نسا چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:28 ق.ظ

برای آرامشت دعا میکنم دوست عزیزم...
انشالله که زودتر سلامتیت رو بدست بیاری

ممنونم گلی جون.. امیدوارم درس و دانشگاهت خوب پیش بره..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد