این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

آخر هفته

خوب امروز 5 شنبه است و خیلی روز خلوتیه تو محیط کار... دیروز هم که روز مادر و زن بود و حسابی به همه خوش گذشته.. البته نه به همه... خدا همه مادرای مهربون که از پیشمون رفتن رو بیامرزه و روحشون رو شاد کنه.. حوصلم سر رفته.. چند روزیه موقع خواب در بالکن رو باز می ذاریم و با یه هوای خنک می خوابیم... صبح که ساعت 5:45 بیدار میشم که پسرک رو بدرقه کنم شالمو می ندازم رو دوشم و می رم رو بالکن و تو هوای نیمه تاریک بارها برای هم دست تکون می دیم .. یه هوای خنک.. با دستم شاخه های درخت بلند تو حیاط که شاخه هاش تا نزدیکای در اتاقمون میاد رو بلند می کنم که نره تو چشمام و بعد منتظر می شم تا آخرین دستو براش تکون بدم و به سلامت راهیش کنم بره به محل کارش.. گاهی دلم می خواد ه سوراخ تو دیوار درست کنم که شاخه هاش تا توی اتاقمون بیاد.. بعد که پسرک رفت.. هنوز یک ساعتی وقت دارم که برم سر کار.. برق اتاقو خاموش می کنم و میخزم زیر پتو.... صدای پرنده های لا به لای درخت مهربون حیاط و نسیم خنک صبح و هوایی که آروو آروم روشن می شه... به اینها نگاه می کنم و دوبار خواب شیرینی میاد سراغم... همینها باعث می شه هر روز از 10 تا 20 دقیقه دیر برسم سر کارم.. خیلی اتاق خوابمونو دوست دارم.. حیف که اتاق خواب خونه جدید پنجره اش رو به نورگیره ساختمونه و هیچ درختی روبروش نیست..... اما عوضش پنجره آشپزخونه اش رو به یه چنار بلند قدیمی باز می شه... به هر حال هر خونه ای یه حسنی داره دیگه...
نظرات 2 + ارسال نظر
نل دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ

پیتی خوش بحالت که پسرکت اینقدر با احساسه و احساسشو بهت بروز میده. پسرک من اصلا اهل بروز دادن احساسش نیست و این منو اذیت میکنه. برات آرزوی خوشبختی همیشگی میکنم

از کجای این پست فهمیدی که که پسرک اهل بروز دادن احساساتشه.. این پست در مورد رفتارهای من موقع بدرقه پسرک بود.. راستش رو بخوای همسر من زیاد اهل بروز احساسات نیست اما قلبا خیلی لطیف و مهربونه.. و البته گاهی اوقات بهش اعتراض می کنم یا حرف از زیر زبونش در مورد احساسش به زور می کشم اما ته قلبم من این اخلاق مردها رو ترجیح می دم .. راستش از مردهایی که مدام چسبیدن به زنشون و ابراز احساسات می کنن چندشم می شه.. به نظر من این یه خصلت مردونه است که متعادلش خیلی هم خوبه... به دید یه خصلت مردونه بهش نگاه کن و خودتو اذیت نکن.. می تونی باهاش حرف بزنی که اگر این خصلتش متعادل نیست متعادلش کنی... مهم اینه که بدونی تو دلش چی می گذره.. عمل از کلام مهم تره.. اما خوب کلام هم گاهی لازمه.. به این می گن تعادل... خوشبخت باشی عزیزم..

نل چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:19 ق.ظ

از اونجا که گفتی اونم برمیگشت و دست تکون میداد. پسرک من بعد از بای دادنش اصلا برنمیگرده نگاهم کنه.حتی زمانیکه قراره از هم جدا شیم و مثلا توی فرودگاه ازش خداحافظی میکنم. فکر میکنه واسه یه پسر افت داره بخواد ابراز احساسات کنه.در صورتی که قلب خییییلی مهربونی داره و اینو میدونم که خیلی دوستم داره. ولی نمیدونم چرا با بروز احساسش مشکل داره.خیلی مسائل دیگه هم هست که دوست دارم بهت بگم چون حس میکنم میتونی راهنمای خوبی برام باشی.ولی اینجا نمیشه بیان کنم. نمیدونم چطور باهات در ارتباط باشم. حس خوبی بهت دارم پیتی جان

عزیزم این برای خیلی از مردها طبیعیه.. مثلا همسر من هم اوایل اینجوری بود.. مثلا هیچ وقت جلوی خانواده اش نشده حتی دست منو بگیره .. مامانشو بغل می کنه ولی جلوی اونها هیچ وقت به من محبتی که خیلی از نظرش لزومی نداشته باشه نمی کنه.. ترجیح می ده محبتش خیلی خصوصی باشه.. مثلا همین بای بای کردن رو در حالتیکه صبح زوده و کسی تو کوچه خلوت ما نیست انجام می ده تو یه جمع عمومی خیلی کم پیش میاد چیزی بروز بده...
و مناینو دوست دارم.. یعنی خیلی بهم می چسبه.. بعضی وقتها شاکی می شم که چرا فلان جا به من توجه نکردی اما بعد می بینم اینکه بقیه ببینن اون چقدر منو دوست داره اصلا مهم نیست و همینکه من بدونم کافیه.. پس خودتو اذیت نکن عزیزم.. اگر دوست داشتی باهم در تماس باشیم آدرس ایمیلتو خصوصی بذار من تائید نمی کنم بهت ایمیل می زنم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد