این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

خونه بدون تو خونه نیست زندونه..

امروز فهمیدم که خونه هر کسی که امن ترین و راحت ترین جای دنیاست بدون آدمهایی که توش زندگی می کنن فقط یه مشت خشت و گله.. و خونه نیست و زندونه..


امروز همسرم به یه مسافرت دو روزه رفته.. به همراه مادرش.. درواقع برای دادن کارت دعوت عروسی خواهر کوچیکش به این مسافرت رفته.. و من تنهام..

در و دیوار خونه زبون باز کردن و دارن چرند می گن... خیلی دلم تنگ شده و شدیدا احساس تنهایی می کنم.. تازه اونم من که گاهی بعد از ازدواج به طور شیطنت آمیزی دلم می خواست یه چند روزی از پسرک دور باشم تا دلم براش مثل روزهای قبل از ازدواج پر بکشه.. اما.. تا یه ساعت ازم دو می شه عصبی و دلتنگ می شم.... بعد دلم و می ذارم پیش دل ساچلی و آدمهایی مثل ساچلی که دیگه امیدی به برگشت عشقشون نیست و از ناشکری خودم شاکی می شم.. خدا همه رفتگان و خانواده هاشونو لبریز از آرامش کنه و..

خدایا عاقبت عشق ما رو به خیر کن...


محل کار جدیدم هم خوبه. راستش یه جورایی از جای قبلی بهتره.. هم مادی و هم معنوی! :)

فقط یه خورده به خاطر نوع کار و سمتم ترجیح می دم از دفتر کارم کارای شخصی و اینترنتی نکنم.. برای همین کمتر وقت می کنم بیام اینجا..

اما هستم.. بهم سر بزنید..

نظرات 1 + ارسال نظر
vida شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ق.ظ http://baro0n.blogsky.com

تا یه ساعت ازم دو می شه رو اصلاح کن پیتی جان. اشتباه تایپی داره. انشالله خدا برای هم حفظتون کنه دوست من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد